نیلوفـــــــــــر مـــــــــــــرداب

دررفاقت باوفابودن شرط مردانگی ست ورنه بایک استخوان صد سگ رفیقت میشوند

نیلوفـــــــــــر مـــــــــــــرداب

دررفاقت باوفابودن شرط مردانگی ست ورنه بایک استخوان صد سگ رفیقت میشوند

دوست دارم یه دنیا

دارم از لحظه ای مینویسم که پا به قلبم گذاشتی از لحظه ای که خیس شبنم حضورت

شدم آن زمانی که چشمانم میزبان اشکهای بیقرارم گشت لحظه ای که شمعدانی نگاهم

را نوازش کردی...

یادت هست؟؟

آن شبی را که برایم از خودت گفتی

لرزش دستانم و گونه های ترم را چطور؟؟

وقتی شنوای سرنوشتت شدم ... شاهد غصه هایت ... چقدر برایم سخت بود شنیدن حرفها و

غصه هایت...

به خود نهیب میزدم چرا از شنیدن حرفهایش اینگونه بیقرار شدی؟ چرا دستانت میلرزد؟ این

اشکها را برای چه می ریزی؟ مگر در قلبت چه می گذرد که تو را اینگونه خراب کرده است؟

ولی هر چه فکر کردم پاسخی برای این سوالها نداشتم با زبانم عشق را انکار میکردم  ولی

چشمانم بنای رسوایی دلم را گذاشته بود لرزش تنم که از سرمای اتاق نبود از دلواپسی

اطلسی های عشقم بود همه و همه تکرار یک چیز بود و مفهوم عمیق دوست داشتن را برایم

تکرار میکرد...

و حالا شدم عاشقی دیوانه که هر لحظه بی تاب تر میشود و در اقیانوس دلداگی گم گشته است

تو دلیل همه نفس هایم هستی ... سرآغاز همه غزلهایم ... حرف از پاییز بزنی من تمام وجودم

خزان میشود ، با زمستانت من یخ میزنم ، در بهارت شکوفا میشوم و تابستانت را عاشقانه

میپرستم.....

میخواهم بدانی چه قدر وجود مهربانت را دوست دارم ... چه قدر از بودنت به خود می بالم

از عشقت و از پاکی احساست ... باور کن عزیزم عاشق شدنم تقصیر من نبود تقصیر

چشمان تو بود....

من آسمان را با آن همه عظمت و بزرگی نمی خواهم دل دریا یی ات برایم کافی است... برای

زنده بودنم هوا نمی خواهم در حوالی خیالت باشم زنده ام...

نظرات 1 + ارسال نظر
من تنها پنج‌شنبه 24 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 07:20 ب.ظ http://mane-tanha.blogsky.com

عشق همیشه در وحدت و یگانگی یک نام درد : غم
ولی از هر کس پرسی تعریفی جدا دارد.
این است افسانه عشق!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد